خزاعی - افخمی | شهرآرانیوز - افسانه بایگان، بازیگر سرشناس سینما و تلویزیون، این روزها مشغول بازی در فیلم سینمایی «پینگ پنگ» به کارگردانی احسان روحی و دانوش یزدان پناه از اهالی تئاتر مشهد است. فیلمی که موضوعی اجتماعی دارد و در یک خانه قدیمی در محله رضاشهر مشهد در حال تولید است. رضا صابری و محمدرسول صفری از دیگر بازیگران شناخته شدهای هستند که در این اثر در کنار بایگان به ایفای نقش میپردازند. این بازیگر از سال ۹۵ تا اکنون تنها در فیلم «سیاه باز» بازی کرده که این فیلم هنوز اکران نشده است و بعد از چند سال دوری از سینما، حضور در فیلمی را پذیرفته که در مشهد و با گروهی از اهالی تئاتر ساخته میشود. با او که شروع فعالیتهای حرفهای اش چه در سینما و چه در تلویزیون با خراسان پیوند خورده است گپ وگفتی داشته ایم که در ادامه میخوانید.
ویدئو این گفتوگو را هم در لینک زیر میتوانید ببینید:
افسانه بایگان: اگر عشق باشد زمان حرف احمقانهای است
علی پورعطایی، که از دوستان قدیمی من است، یک روز به من گفت که دوستانش میخواهند کاری را در مشهد تولید کنند و من را با آقای روحی و پزدان پناه آشنا کرد. من با آنها در تماس بودم و فیلم نامه را خواندم و دیدم که از ظرفیت خوبی برخوردار است. این فیلم، دورانی از تاریخ معاصر ما در اواخر دهه شصت را روایت میکند که من کمتر دیده ام در این سالها به ویژه در این قالب به آن پرداخته شده باشد. این بود که علاقهمند شدم تا در فیلم «پینگ پنگ» حضور داشته باشم.
من فکر میکنم مشهد به لحاظ بضاعت فرهنگی در زمینه هنر به ویژه بخش نمایشی که الان به آن میپردازیم خیلی قوی و غنی است و وقتی من با این کار هم برخورد کردم، متوجه شدم چقدر بچهها حرفهای و سوارکار حرکت میکنند خیلی برای من فعالیت در این مدیوم جذابتر شد. همچنین به مشهد نمیتوان شهرستان گفت، مشهد یک کلان شهر است و ظرفیت بسیار بالایی برای کار دارد. تنها تفاوتی که میشود میان تهران و مشهد در نظر گرفت، میزان فعالیت است. در تهران پروژههای بلند یا سریالها پشت سرهم ساخته میشود که باعث میشود هنرمندانش خیلی حرفه ایتر شوند، اما اینجا به نسبت تهران کار کمتری صورت میگیرد. با این حال من این مسئله را کمبود نمیدانم و به عنوان یک حرکت رو به جلوی خیلی خوب به آن نگاه میکنم، انگار چالشی برای همه بچههایی که کار میکنند ایجاد شده تا گرم، خوب، حرفهای و با همه توانشان کار کنند و این واقعا جزو نکات مثبت کار است.
صدرصد. من خوشبختانه سالی چندبار به مشهد میآیم و تجدید میثاقی با ریشه هایم در اینجا دارم. این سعادت را هم داشته ام که جد مادری من در دوره قاجار حاکم خراسان و نایب التولیه آستان قدس رضوی بوده اند و پایین پای آقا امام رضا (ع) مدفون هستند. به هرحال ریشههای من اینجاست و به مشهد و خراسان نگاه خاصی دارم و اینجا را ولایت خودم میدانم.
در این روزگار که همه چیز در فضای مجازی به شکل بسیار سطحی تری مطرح میشود و نگاه آدمها به فرهنگ نگاه عمیقی نیست. من فکر میکنم متولیان امور فرهنگی ما کم کاری کرده اند و من از این بابت متأسفم. چون تاریخ فرهنگی و هنری که در خطه خراسان داریم تکیه گاه بسیار محکمی است و حیف است که آن را دست کم بگیرم.
من سعی کردم همیشه ارتباطم را با تلویزیون حفظ کنم و با مخاطبی که تلویزیون را میبیند همچنان در ارتباط بمانم. «سربداران» هم داستانش متفاوت است. من در طول سالهایی که کار کردم به چنین تجربهای برنخورده ام که به این شدت عاشقانه، حرفه ای، درست و با معیار و مدیوم بسیار بالا ساخته شود. برای نمونه، تار موسیقی ساخته شده آقای فخر الدینی را آقای لطفی نواخته بودند یعنی روی تمام اجزایی که این پازل را تشکیل میدهد دقت شده بود و به همین دلیل هم یک اثر جاودان به وجود آمد. من این شانس را داشتم که در کنار بزرگان سینما و تلویزیون فعالیتم را شروع کنم.
سینمای بعد از انقلاب در آن سالها ستاره نداشت و تبیین هم نشده بود یعنی فیلم سازان نمیدانستند چطور باید کارشان را پیش ببرند. این مسائل باعث شد که من بعد از سربداران دو سالی دچار افسردگی شوم و هیچ کاری را قبول نکنم. آن زمان به پیشنهاد پدرم برای رادیو، آزمون دادم که مرحوم سمندریان استادم بودند و من یک دورهای را در رادیو با ایشان کار کردم تا اینکه بازی در «گمشده» به من پیشنهاد شد. من از آقای سمندریان نظرشان را پرسیدم که به من گفتند «حتما برو، چون تو برای رادیو و پشت میکروفنها ساخته نشدی، میتوانی گاهی بیایی اینجا کار کنی، ولی برو سینما را همچنان ادامه بده و تجربه کن.»
آن دوره من تنها بازیگر زن جوان سینمای ایران بودم که کارهایم با اقبال عمومی روبه رو شده بود، اما بارها خیلی صریح به من گفتند ما سوپراستار نمیخواهیم. اگر این عشق به سینما در من نبود بارها و بارها شاید آن را رها و میکردم. به هرحال ماندم و به فعالیتم ادامه دادم.
البته من کلمه سلبریتی را دوست ندارم. به نظرم ما بازیگرها شأن و جایگاه دیگری داریم و این کلمه یک کم مفهوم حضور بازیگر را تغییر داده و جایگاهش را به نوعی به چالش کشیده است. ولی به عنوان یک بازیگر بله ماندم و کار کردم. به طوری که در تمام سالهای دهه شصت در ۳ یا ۴ فیلم بازی کردم.
چون به نظرم علت و معلولها تغییر کرد. من هم بنا به دلایلی ترجیح دادم آهسته و پیوسته، کمی دورتر به قضایا نگاه کنم و خیلی در دل ماجرا نباشم.
صددرصد یکی از آیتمها همین است، حرکت زمان و آنچه که حداقل زمان از سینما میطلبد. من فکر میکنم جهان سینما به نگاتیو و بعد از نگاتیو (دیجیتال) تقسیم میشود. من با نگاتیو شروع کردم. آن دوران کارگردانها با محدودیت روبه رو بودند و تعداد نگاتیو هم سهمیهای بود. همچنین به یادم دارم یکی از موضوعاتی که درباره بازیگران آن دوره بیان میشد این بود که میگفتند این بازیگر تک برداشتی است. صحبتی که خیلی موضوع مهمی بود. به هرحال آن کارگردانان نسل دیگری بودند، تجربه بسیار عمیق و عجیبی داشتند و نگرششان هم از یک جهان خاص بود. حالا هم تنها چیزی که مسئله ماست این است که ما آن جاوادنگی و عطر و بو و جادوی سینما را از دست داده ایم.
وقتی اصل موضوع مطرح نباشد و حاشیهها رنگ بگیرند و اصل قضیه خلق کردن وجود نداشته باشد، ما با چنین وضعیتی رو به رو میشویم. اینکه مخاطب، فیلمی که برایش بسیار زحمت کشیده شده را روی یک موبایل کوچک در تاکسی میبیند خیلی فرق میکند با زمانی که یک تماشاچی صف میایستاد، بلیت میگرفت داخل یک فضای تاریک روی یک پرده بزرگ فیلم را میدید و با این به رویا میرفت. با همه این حرفها من فکر میکنم اگر عشق باشد زمان حرف احمقانهای است. یعنی ما برای همه چیزهایی که داریم اگر عنصر عشق را در نظر بگیریم و عاشقانه و خالصانه کار کنیم، همچنان میشود آن جاودانگی را حفظ کند.
برای من بله. کم و زیاد دارد، ولی هرجایی که قرار گرفتم با تمام وجود کار کردم و به همین دلیل هم دیدم که چقدر مردم همیشه من را باور کردند.
درست است که هنرمند مثل همه انسانها یک کودک درون قوی دارد و این کودک درون دوست دارد که دیده شود و تحسین شود، اما نگرش من به جایزه نگرش دیگری است. اگر سیمرغ ملاک یک جایزه برایمان باشد، من میگویم آن سیمرغ تو باید باشی. سیمرغ چیزی نیست که کسی به دست تو بدهد و تو فکر کنی چه اتفاقی افتاده است. نه، سیمرغ تو هستی. به همین دلیل هم هیچ وقت نه نگاهم به آن بوده نه از دریغش ناراحت شده ام و کار خودم را کرده ام.
به نظر من اگر عناصر و بافت دراماتیک یک پروژه درست باشد در همه این موارد میشود کار کرد، خلق کرد و لذت برد.
به عنوان حسرت نه، ولی همیشه علاقهمند هستم که این اتفاق بیفتد. یک روز استاد بزرگ سینما، جناب آقای بهرام بیضایی فیلم نامهای را به من دادند به نام «پرده نئی» و گفتند که ان شاء ا... این را یک روز با هم کار میکنیم و من امیدوارم که این استاد به سینمای ما برگردند و من هم این افتخار را داشته باشم که در این فیلم کار کنم.